صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

ماجرای یک دیپلمچی...

دیشب تا ساعت سه دستمون به عروسی و عروس کشون پسر عموم داوود بند بود.خلاصه من یکی که دیگه جنازم رسید خونه. گفتم فردا که جمعست میگیرم میخوابم تا ظهر.

 

من همیشه عادت دارم وقتی میخوابم گوشیمو خاموش میکنم که ملت در صدد تلافی شبهایی که از خواب بیدارشون کردم بر نیاند.اما دیشب از اونجایی که گوشیم شارژش تموم شده بود،زدمش تو شاژ و یادم رفت خاموشش کنم!

 

 در خواب نـــــاز بودم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره. یه کم فحش و فصیحت دادم و گوشی رو برداشتم...

 مهدی کریمیان هم کلاسی کلاس زبانم بود. خبر داد تو آزمون جامع که یه ترم زود تر از وقت مقررش ثبت نام کرده بودیم قبول شدیم و من A گرفتم و اون B !

 

 

 وخلاصه به این ترتیب ما دیپلم زبان هم گرفتیم و یکی دیگه از پله های ترقی رو طی کشیدیم…

نظرات 3 + ارسال نظر
نامت اصلاً مهم نیست! شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:10 ق.ظ

آفرین!

دریا دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:24 ق.ظ

اولا آفرین بچه خووووووووووووووووب دوماْ این عکس رو بردار خیلی وحشتناکه پلیز

اولاْ مرسی ، ممنون!
دوماْ کدوم عکس؟ :دی

مهسان شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ

بابا دمت گرم.....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد