صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

تو نمیدونی...

چهارشنبه 18 مرداد ماه سال 1391 ساعت 23:59


شایدتو ندونی!

      ولی من هر روز میبینمش!  
      و آن از لحظه های شیرین آن دورانش میگه! البته خیلی قبل نه...
      واسه عروسیش موهاش مشکی بود!
      هنوز به یادته.

      از تو واسم میگه...

      اما با بغض...


عرضم پناه، اعظم تمام...

صبح گاه رو تو پادگان پیچوندن لذّت خاصیی داره که فقط یه سرباز وظیفه میتونه درکش کنه.


خلاصه، یه روز شنبه، وقت صبح گاه، به من گفتند نرو صبح گاه و بیا این جوایز و لوح تقدیر ها رو با سلیقه بچین روی میز، توی جایگاهی که فرمانده یگان ها میاند جوایزشون رو از دست امیر* میگیرند. من هم خوشحال و خندان، از خدا خواسته مثل یه افسر خوب و حرف گوش کن، دقیقاً اوامر رو اجرا کردم...


خلاصه موقع اجرای مراسم شد و اهداء جوایز و نهایتاً سخن رانی امیر. من هم همچنان خوشحال و خندان از این که یک ساعت و نیم صبح گاه رو پیچوندم، پشت جایگاه روی یه تخت نشسته بودم و داشتم به این فکر میکردم که الان همه سر پا ایستادند. تو همین فکرا بودم که امیر فرماندهی پادگان صدام زد : اعظم پناه؟


نا خواسته یه یک متری از سر جام پریدم و با عجله رفتم بیرون از اتاق کنترل. فکر کنم رنگمم پریده بود! پیش خودم گفتم وای، دیدی بد بخت شدم؟ امیر فهمید! حالا حتماً 10 روز اضافه خدمت برام میزنه. کاشکی بازداشتم نکنه فقط! داشتم فکر میکردم که یه بهونه ای بیارم، یه چیزی بگم. در حال راه رفتن به سمت جایگاه تو همین فکرا بودم که از هم خدمتیم که اونم مث من پیچونده بود پرسیدم : "امیر من رو صدا زد؟"


گفت : "نه! آخه تورو واسه چی صدا بزنه وسط صبح گاه پشت بلند گو. آدمی؟"

گفتم : "ولـی گـفـت اعظم پناه هــــاااا..."

با کلاه زد تو سرم و گفت : "خاک تو سر آش خورت کنند، امیر گفت عرضم تمام..."


صبحگاه اون هفته کوفتم شد. از اون روز هر وقت امیر سخنرانی میکنه منتظرم آخرش منو صدا بزنه...


* در ارتش جمهوری اسلامی ایران درجه سرتیپ 2 به بالا را "امیر" میخوانند.


شب بخیر

مهم نیست چه موقعی از روز باشه. من وقتی میخوام بخوابم میگم : "شب بخیر"

سربازی - آموزشی 1

شب طرف های ساعت 9 اینجورا بود رسیدیم پادگان. از بس تو راه ایستاد اون راننده هه. فعلاً تا دوشنبه پنج دی ساعت 7:30 مرخصی دادند که بریم لباسارو اندازه بزنیم و روش بنویسیم "ل.و. پدرام اعظم پناه" یعنی "لیسانس وظیفه پدرام اعظم پناه". شب تو نت هر چی سرچ کردم از پادگاه 01 تهران به هتل 01 یاد کردند. تا هفته ی اوّل مرخصی فقط پنج شنبه جمعه هاست اما از اون به بعد روزبرگی هم مرخصی میدند. از ساعت 4 بعد از ظهر تا 5:30 صبح روز بعد میتونی بری مرخصی.


لباس ها پوتین بود، جوراب بود، کمربند بود، شلوار بود، فرنچ بود (همون تیشرت) و یه اور کت خوشگل...


رفتارشون عالی بوده تا الان. میگند واسه اینه که این پادگان فقط لیسانس به بالا رو آموزش میده.


پادگان خوبی به نظر میرسه. تو افسریه ست، یعنی تقریباً جنوب شرق تهران. تا ایستگاه متروی کلاه دوزان از در بالاییش 10 دقیقه راه هم نیست. این میدان صبحگاه پادگانه. هنوز کامل کشفش نکردم اما به نظر بزگ میاد. این هم یه ویدئو از پادگانه که به قول آپلود کنندش، برای پخش در برنامه تازه ها (شبکه اول سیما) در دیماه 87 تهیه شده است، به دوره آموزشی خدمت سربازی در پادگان 01 ارتش می پردازد.


اومدم خونه امین اینا بازم. امین هم داره میره کانادا کم کم.


ادامه مطلب ...

اصالت یعنی...

دیروز بعد از سال ها رفتم به زادگاه پدر و مادرم و آرامگاه پدربزرگان و مادربزرگانم

خیلی ها رو بعد از خیلی سال دیدم. در حدی که وقتی یه خانمی اومد جلو و سلام کرد و پرسید من رو میشناسی، بعد از شنیدن جواب نه با خنده و کنایه گفت : تو نباید دختر عمّت رو بشناسی؟

بگذریم.

دیروز فهمیدم هفت پشتم کیه، کجایی بوده، چه کاره بوده! هفت پشت من حسن مازندرانی، نجّار بوده. و بعد به این ترتیب :

7# : حسن نجّار مازندرانی
6# : حاج باقر
5# : حاج حسن
4# : حاج باقر نجّار
3# : عبد المطلب
2# : حبیب الله ( اعظم پناه )
1# : امان الله ( اعظم پناه )
0# : پدرام ( اعظم پناه )

لابلای اون همه سنگ قبر تونستم سنگ قبر حاج باقر نجّار رو حدود صد متر بالا تر از ساختمان آرامگاه آقاجون و مامانجون و دوتا عموهام پیدا کنم. نمیدونید چقدر خوشحالم که اصالتاً اصفهانی نیستم. الان کلاً حسم نسبت به استان مازندران یه حس دیگست. یه چیزی تو مایه های ببر مازندارن!...

فعلاً قدیمی ترین عکس خانوادگی ای که تونستم پیدا کنم مربوط میشه به 1317.


عکس خانوادگی 1317 - برای دیدن عکس با سایز بزرگ کلیک کنید...

ردیف بالا از چپ به راست : عمو محمّد آقا اعظم پناه ( تنها برادر حبیب الله )، عباس خان شهرضایی ( پدر زن حبیب الله )، حبیب الله، حیدر آقا ( پسر برادر عباس خان ) || ردیف وسط از چپ به راست : صغری ( مادر حبیب الله، همسر عبدالمطلب )، زینت خانم شهرضایی ( همسر حبیب الله ) || از بچه ها مطمئن نیستم به همین خاطر نمینویسم.

باز هم بگذریم...
دیروز فهمیدم که آقاجونم ( پدر مادرم ) کجا خاکه و چقدر ناراحت شدم وقتی فهمیدم آقاجونم یک سال قبل از مرگش، نزدیک قبر مادرش، روبروی زمین های پدریش واسه خودش یه قبر کنده بوده و یه سنگ هم به نشانی گذاشته بوده بالاش. اما هر وقت به دادا کیوان ( دایی کیوان، پسر کوچیکش ) گفته من یه قبر واسه خودم فلان جا کندم اون گفته ااا این حرفا چیه؟ خدا نکنه! ایشالا سالها سالم و زنده باشی و خلاصه هیچوقت قبری که آقاجونم واسه خودش کنده رو ندیده و قضیه رو جدی نگرفته تا بعد از خاک سپاری آقاجون، پیر مرد ها و دوست هاش گفتند چرا اینجا خاکش کردید؟ قبری که واسه خودش کنده اونه! حدود سه متر بالا تر از جایی که الان خاکه. خلاصه توی قبری که خودش کنده بوده و با آجر و بلوک تزئینش کرده بوده خاک نشده و...


ید الله صفایی ( 1300 - 1388 )

همین طور فهمیدم که آقاجون بعد از مرگ مادرش یک ماه تمام کنار قبرش چادر زده و خوابیده...
نهایتاً هم دیشب برای آخرین بار پسر عمو ها و دختر عمو ها و دختر عمه ها و پسر عمه ها دور هم توی یکی از اتاق های مامانجون جمع شدیم و به یاد دوران کودکی چشمک بازی کردیم...

چقدر عمر ها کوتاهه. از آدم یه سنگ و  یه اسم بیشتر نمیمونه...

کارت سبز خدمت سربازی

تاریخ اعزام به خدمت : 1390/10/01 به حروف : اول دی یک هزار و سیصد و نود


کارت سبز خدمت سربازی پدرام اعظم پناه

سیزدهبهدر - به قول ویکیپدیا

داشتم دقّت میکردم که واسه ما هم دیگه داره « سیزده به در تو خونه موندن » روتین میشه. الان دقیقاْ پنج ساله اوضاع به همین منواله. اون از دوشنبه 13 فروردین ماه سال 1386 تا سال بعدش  سه شنبه 13 فروردین ماه سال 1387 که یکی از بهترین سیزده به در های زندگیم بود، تا همین امسال که باز هم تو خونه داره میگذره...

یه پیک نوروزی هم نداریم بشینیم حل کنیم به خدا.

شکار

برای مشاهده ی عکس با سایز واقعی بر روی آن کلیک کنید

شکار - پدرام اعظم پناه

فروردین ۱۳۹۰