ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
من اگه بیکار باشم مریض میشم. من اگه کار نکنم همش کِسِلم. من اگه حتّی در رفاه کامل مادّی هم باشم، دوس دارم بازم کار کنم. کار باعث میشه دیرتر پیر بشی.
من هیچوقت آدمایی(رباتهایی) که ازین حرفا میزنن رو درک نمیکنم. این حرفا فقط میتونه از دهن یه آدم حوصله سر بری که جز محل کارش دنیای دیگهای نداره بیرون بیاد. این همه فعّالیت فان تو این دنیا هست واسه کردن، انقدر دنیاتون کوچیکه؟ والو خوشبحالتون. من که میتونم از همین الآن تا آخر عمرم کار نکنم و بازم کار واسه کردن داشته باشم. تازه قابلیت اینو دارم که تو ۲۴ ساعت، چند ساعت وقت کم هم بیارم! البته اگه خوردن و خوابیدن هم جزو فعالیت فان حساب بشه. که قطعاً باید بشه، چون هم وقت پُر کنه هم لذّت بخش، هم نهایتاً چند ساعت بعد خودت نتیجشو میتونی ببینی! درسته که دلایلم از نظر شما چندشه و کافی نیست، ولی حتماً منم واسه خودم دلایل خودمو دارم دیگه، شما چه میدونید؟
من الآن یه ترمه که کلاس نگرفتم و تقریباً بیکارم. این چند وقته به صورت ناخداگاه، بخاطر همین فعالیتهایی که شاره شد، انقدر کالیبرم بالا رفته که احتمالاً هیچ سنجد و خرمالویی جوابگو نیست. چون پیش ازین هم لذّت قرار گرفتن در این شرایط رویایی رو چشیدم، ممکنه قبلاً یه متن دیگه با همین مضمون نوشته باشم، ولی همینکه مجبور نیستم صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشم، روزی صد هزار مرتبه پروردگار خودم رو شاکرم. حساب کردم، واسه صد هزار مرتبه، تو بیست وچهار ساعت، هر هشتصد و شصت و چهار هزارم ثانیهْ یک بار، باید خدای خودتو شکر کنی تا برسی. و از اینکه این روزا مث برق (قبل از اینکه برق کشف بشه روزا مث چی میگذشته؟ آفرین. باد!) داره میگذره و چند روز دیگه دوباره باید برم سر کار، بسیار بسیار حالشو ندارم. (خودم میدونم جمله بندی اشتباه بود، میخواستم بنویسم «بیحالم» ولی دیدم «بیحال» خیلی کلیه، من فقط حالشو ندارم برم سر کار، هیچ مشکل خاص دیگهای جز این ندارم در حال حاضر)
اصن من شنیدم تو خارج این موسسات تحقیقاتی واسه انجام تحیقات علمیشون حاضرن به آدمایی که داوطلب میشن پول کلفتی بدن. من انقدر دوس دارم کار نکنم که حاضرم داوطلب بشم! اگه قول بدند زنده میمونم منم قول میدم نمونهی خوبی باشم. البته نوع مطالعه جوری نباشه که مُخِل آسایشم باشهها. یه چی باشه چند ماه یه بار نیاز به مراجعهی حضوری داشته باشه. اونم اونا مراجعه کنن به من، نه من به اونا! مثلاً یه قرص بدند بگند اینو هر روز ظهر ساعت ۱۲، بعد از اینکه از خواب پا شدی ناشتا بخور و بعد دوباره یه ساعت روش بخواب، بعد چهار ماه میایم خونتون ازت یه آزمایش دیانای (DNA) با گوشپاکن از روی لثت میگیریم (یه چی دیده) و میریم تا چهار ماه بعدش. تو این چهار ماه هم باید از استرس و تشویش به دور باشی که نتیجهی آزمایش ما روی افراد بسیار شاد، درست از آب در بیاد. بعدشم کلی پول به دلار آمریکا بزنن به حسابم، کلّی هم بخاطر اول شجاعتم، بعدم بخاطر کمک به علم و بشریت ازم توی رسانهی ملّی تقدیر و تشکر به عمل بیارن. بعدش معروف میشم، اینستا میزنم، تبلیغ اکستنشن مو و مژه مصنوعی میکنم، امرار معاش میکنم از این طریق. یکم حجم زیاد مصرف میکنه این لاف اِستایل ، تنها مشکلش همینه!
خلاصه در همین راستا من موفق به کشف یه موضوعی هم راجع به سینمای حرفهای ایران شدم! بالاخره تایم آزادتر بوده و فشار استراحت زیاد، روم سیاه یه چهارتا فیلم ایرانی هم لابلاش دیدم. جدای از اینکه پشیمونم، شما اصن میدونید فیلم ایرانی چه طوری درست میشه؟ به این آسونیا نیست. اینا از روزی که تصمیم میگیرن فیلم بسازند چند نفرو مأمور میکنند که برن تو غمناک انگیز ترین اُرگانهای دولتی ممکن، مثل بیمارستان، پزشکقانونی، دادگاهها، پاسگاهها، بیمارستانهای روانی یا همون تیمارستان خودمون، مراکز ترک اعتیاد، زندانها، زندان کودکان، زندان زنان، خانه سالمندان، حوادث سوختگی، مراکز توانبخشی، کمیته امداد امام خمینی ره، آموزشگاه گویش اصفهان. از این جور جاها. ازشون میخوان چند تا پرونده به صورت تصادفی از تو آرشیو پروندههای اون سازمان کِش برند. بعد این پروندههارو میدند به ده الی بیست نفر شهروند معمولی، تا بشینن دونه دونه با جزئیات (خاله زنک وار با جزئیات) بخونن. اگه از هر ۱۰ تا ۲۰ نفر به ازای یک پرونده حداقل به ترتیب پنج تا ۱۰ نفر (بیش از نصف جامعهی آماری) گریه کردند و اشکشون سرازیر شد، اون پرونده فرستاده میشه واسه وزارت ارشاد، بعد اگه وزارت ارشاد تایید کرد، پرونده مستقیم میره واسه اکران روی پرده سینما! اگه اشک نریزه و تو چشم فقط حلقه بزنه، نصف یک امتیاز کامل بهش تعلق میگیره. یعنی میخوام بگم یه فیلمایی میسازن که آدم وقتی میبینه، تا یه هفته تمام غم و غصههای خودش و خانوادش به اضافهی غم و غصهی تمام دوستان و آشنایانش، کلاً به خاطره تبدیل میشه و انقدر به نکبتی که دچار نقش اول فیلم شد فکر میکنه که پیش خودش میگه خدایا صد هزار مرتبه شکر که جای اون یارو تو فیلم نیستم. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین...
اون گوش پاک کن نیس سواپ عه:)) باهاش فوقش میشه فلور نرمال دهن و سلولای بافت پوششی و چارتا گلبول قرمز برداشت
خیلی خوب نوشتید،ذهنتون باز و چند بعدیه، و کمی ترسناک