ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نونهال که بودم وقتى بچّه کوچیک بیزبون دستم میدادند، یجاشو محکم نیشگون میگرفتم که عَــر بزنه من حال کنم. بیزبون ازین جهت که یهو زبون وا نکنه همه چیو لو بده آبروم جلو ننه باباش بره. نه که فکر کنید من از نونهالى بیمار بودما، نه. من فقط یکم دوشوارى دارم...
خلاصه چند وقت پیش یاد قدیما خواستم اوّل یه حالى به بچهى بیزبون یکى از اقوام دوّم به خودم بدم. بعد از انجام عملیات عَـــرّ بچّه که درومد و رفت بغل ننش، ننش ازش پرسید چى شده مامانی؟ چرا گریه میکنی؟ توله سگ بیزبونم نه گذاشت نه برداشت، اوّل با اخم اشاره کرد به من بعدم با انگشت اشاره کرد به ک*ونش! قشنگ سرخم شده بود جاش لبو. شانس آوردم تلفن ننش کارتى بود دوزاریش نیفتاد وگرنه باباش همون بلا رو سر ک*ون خودم میاورد. :-|
میگند این بچههاى عصر کامپیوتر باهوشنا، ولى دیگه نه در این حد. ازین به بعد باید تو انتخابهام بیشتر دقّت کنم...
این دوشواری که میگیو فقط به بچه ها نداری...با سندو مدرک میتونم بهت ثابت کنمو نشونت بدم جای کبودی ناجور رو پای یه آدم بزرگو :D