ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
راهنمائی و اوایل دبیرستان که بودم، صبحها یکی دو ساعت قبل از شروع امتحال حالت تهوع بهم دست میداد. من سعی میکردم بهش دست ندم امّا بازم گاهی اوقات گلاب به روتون...
تو این جور مواقع مامانم شب قبل از امتحان، یه قُرصی بهم میداد که "ضد بالا آوردن قبل امتحان" بود. خیلی تاثیر گذار بود. وقتی این قرص رو میخوردم دیگه حالت تهوع نداشتم و مث بچه آدم میرفتم سر جلسه امتحان و نمرات عالی میگرفتم...
دیروز متوجّه شدم پسر یکی از دوستام هم دقیقاً مشکل اون دوران منو داره. اونم مث اون زمانای من، قبل از امتحان حالت تهوع میگیره و گلاب به روتون...
همین که این دوستم این داستان رو واسه ما تعریف کرد، یه بادی انداختم تو قب قبمون و گفتم : "منم دقیقاً همین مشکل رو داشتم، یه قرصی هست "ضد بالا آوردن قبل امتحان!" اینو یه دونش رو که شب قبلش بخوره دیگه نه حالت تهوع بش دست میده نه اون به حالت تهوع دست میده" و خلاصه یه یک ربعی داشتم از خواص و فواید این قرص واسش با آب و تاب تعریف میکردم و اونم خوشحال با نیش باز و چشمهای گرد داشت خُب خُب میکرد.
حسابی که تعریفام تموم شد آخرین خُب رو گفت و پرسید : "خــُــب! حالا اسم این قرصه چیچی هست؟" منم یه ذره ریش و پشمام رو خاروندم و گفتم نمیدونم، امّا مامانم میدونه. دست به گوشی شدم و زنگ زدم به مادر محترمه.
پرسیدم " "مامان اسم اون قرصه که ضد بالا آوردن قبل امتحان بود که تو راهنمائی و دبیرستان بهم میدادی چیچی بود؟"
یهو دیدم مامانم بلند بلند زد زیر خنده و گفت : "اسید فولیک" همین جوری که گوشی دستم بود نگاه کردم به رفیقم و آروم و با غرور گفتم : "اسید فولیک". رفیقم هم با تعجب پرسید : "قرص آهن؟" منم منتقل کردم به مامان و پرسیدم : "قرص آهن؟" اونم باز خندید و گفت :
"آره قرص آهن! اون روزا قرص آهن میدادم بهت میخوردی و بهت میگفتم اینا قرص که ضد بالا آوردنه. تو هم میخوردی و خوب میشدی."
دستم به گوشی خشک شد! من مونده بودم بخندم؟ گریه کنم؟ تعجب کنم؟ رفیقمو چیکار کنم؟ :دی یه لحظه حس کردم بزرگترین رکب زندگیم رو خوردم! عین این فیلمها که بعد از بیست سال میفهمند بابا مامانشون از تو یه سبد دم در با یه نامه پیداشون کردند :دی قیافم همون شکلی شده بود فکر کنم.
خلاصه بی اختیار زدم زیر خنده ولی خودم رو از تک و تا ننداختم و خیلی جدّی و قاطع به رفیقم پیشنهاد کردم که اونم همین کارو انجام بده :دی
hahahahahahahah.....pedraaaaaaaaaaam:)) khaili khob bod....asheghe in MADARAM GAHI atam....:))))))))))......aghae talghin:D
امروز فهمیدم من به یه چیز دیگه هم حسودم
اونم مامان نازیه که تو داری
عاشقشم
خیلی خندیدم دستت درد نکنه
توام مامانی هستیا!
من بابائی ام!
یکی ازهمشهریهای ما-روم به دیوار_اسهال داشت،مادرش قزص مایه پنیربهش خورانده بود!
نهههههه