صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

نمک‌نشناس را باید؟

هــیــچ صفتی در دیگران به اندازه‌ی

نـَـمک‌نـشـنـاسـی

من رو ناراحت نمی‌کنه...


نمکنشناس را باید فقط تَرک کرد! می‌روم...


چهل و چهار روز و دوازده ساعت و چهل دقیقه مانده به پایان خدمت پدرام اعظم پناه


عید آمد من بی قرارم...

به رسم هر سال، دیگه کم‌کم وقتشه که تمام مشاور املاکی‌ها، ظرف‌وظروف فروشی‌ها، سوپری‌ها و بانک‌های مرداویج رو بیارند به ماهی و سبزه‌ی عید فروشی به نرخ خون...


جالبیش اینه که اگه دو ساعت قبل از سال تحویل بری سروفتشون دوتا صفر از جلوی قیمتاشون بر می‌دارند و جنس رو با تحویل رایگان درب منزل با یک دست کیک و نوشابه مجانی عرضه می‌کنند!...


یعنی به قول مهرشاد وحید باید سردر این اقتصاد...؟

کفترِ کالکل‌به‌سر

ما دهه شصتی‌های بدبخت تو مدرسه "خمینی‌ای‌امام" می‌خوندیم، اونقت دیروز داشتم از جلو در این دبستان دخترونه‌هه که یه درش تو کوچه اوّل ملاصدراست یه درش تو شیخ‌کلینیه رد می‌شدم دیدم دارند دست جمعی خوشحال خوشحال "کفترِ کالکل‌به‌سر" می‌خونند...

فکر کنم این دهه نودی‌ها دیگه آرمین نصرتی‌پروداکشن بخونند تو مدرسه‌هاشون...

ته دیگ...

نوای دل‌نشین تراشیده شدن ته‌دیگ، خارت‌خارت کنان زخمه به دلم می‌زند که بیا بیا...
منم با این دک و دندونم :-|

به قول سرباز صفر ها : تا خود کارت، بود و نبود ارتش، همش 45 روز و 8 ساعت و 24 دقیقه دیگه! نبووود؟

یادم میاد بچّه که بودم، یه روز مامانم ازم پرسید : "امروز غذا چی دوست داری درست کنم واست مامان؟"
بی‌درنگ جواب دادم : "ته‌دیگ..."

به رشتی ته‌دیگ می‌شه سوخته، می‌خوام می‌شه خوایَم! حالا ته‌دیگ می‌خوام چی می‌شه؟ می‌ترسم سر سفره بگم، بجاش دوغ بریزند تو خِشتکم...

مناجات نامه...

خداوندا، خدایا، ربّنا، بارالها، الهی، پروردگارا، مای‌گاد، ما که هر چقد تلاش کردیم، هرچی رباضت کشیدیم و نون و خرما خوردیم، هرچی شبا تا صبح بیدار موندیم و نیایش کردیم، آخرش نتونستیم خودمونو بزنیم به نفهمی، برای چندمین بار، خودت مقداری نفهمی عطا فرما...


دستاتو خیلی بیار بالا، از تهِ اعماقت با چشمای نیمه بسته، با صدای عاجزانه سه مرتبه بــلــنــد بگو آمـیـن یـا رب الـعـالـمـیـن...

دندان عقل

بالاخره کشیدمش! با جراحی و داستان، دیروز...


13 اسفند 1391


یارو فقر با پا نیومد تو دهنم، الانم آنچنان ورمی کرده که نگو...
فعلاً...


عقز؟ مغل؟

غرب مغزم درد می‌کند، منهتن...

هنر مغزم می‌خارد، معماری...

سوپاپ مغزم سوت می‌کشد، غیرت...

صدرالدّین محمّد بن ابراهیم قوام شیرازی...

از بس "ملا صدرا" اسم خیابون و کوچه و محلّه بوده، وقتی خوندم "ملاصدرا گفت"دو ساعت داشتم فکر می‌کردم که ملاصدرا هم چیزی می‌گه مگه؟

فقط در ایران...

یگه ندیده بودیم برای نوبت گرفتن هم نوبت بدند. رفتیم کلینیک واسه دندونمون نوبت بگیریم، میگه الان نوبت نمیدیم، ۲۰ام تشریف بیارید نوبت بگیرید واسه بعد از عید. اگه هم ۳۰درصد هزینش رو میپردازید، بعد از ظهر تشریف بیارید در خدمتیم…


خیلی جالبه! اگه بعد از ظهر نوبت دارید که بعد از عیدتون چه صیقه‌ایه؟ اگه نوبت میخواید بدید که همین الان واسه بعد از عید نوبت بدید…

دندون عقل

تا حالا دوتا از دندون‌های عقلم رو بدون درد سر کشیدم (یکیشو پنج‌شنبه 7 بهمن ماه سال 1389 و یکیشو یکشنبه 21 آبان ماه سال 1391، امّا این دوتا دندون پائینی نیاز به جراحی دارند که امروز اعزام گرفتم واسه بیمارستان 577 ارتش که به قول اصفهانی‌ها کاراشا بوکونم...


حالا کاراش همین امروز بِشد یا نَشد دیگه اللهُ اعلم...



53 روز و 14 ساعت و 23 دقیقه مانده با پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه