ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
صبح گاه رو تو پادگان پیچوندن لذّت خاصیی داره که فقط یه سرباز وظیفه میتونه درکش کنه.
خلاصه، یه روز شنبه، وقت صبح گاه، به من گفتند نرو صبح گاه و بیا این جوایز و لوح تقدیر ها رو با سلیقه بچین روی میز، توی جایگاهی که فرمانده یگان ها میاند جوایزشون رو از دست امیر* میگیرند. من هم خوشحال و خندان، از خدا خواسته مثل یه افسر خوب و حرف گوش کن، دقیقاً اوامر رو اجرا کردم...
خلاصه موقع اجرای مراسم شد و اهداء جوایز و نهایتاً سخن رانی امیر. من هم همچنان خوشحال و خندان از این که یک ساعت و نیم صبح گاه رو پیچوندم، پشت جایگاه روی یه تخت نشسته بودم و داشتم به این فکر میکردم که الان همه سر پا ایستادند. تو همین فکرا بودم که امیر فرماندهی پادگان صدام زد : اعظم پناه؟
نا خواسته یه یک متری از سر جام پریدم و با عجله رفتم بیرون از اتاق کنترل. فکر کنم رنگمم پریده بود! پیش خودم گفتم وای، دیدی بد بخت شدم؟ امیر فهمید! حالا حتماً 10 روز اضافه خدمت برام میزنه. کاشکی بازداشتم نکنه فقط! داشتم فکر میکردم که یه بهونه ای بیارم، یه چیزی بگم. در حال راه رفتن به سمت جایگاه تو همین فکرا بودم که از هم خدمتیم که اونم مث من پیچونده بود پرسیدم : "امیر من رو صدا زد؟"
گفت : "نه! آخه تورو واسه چی صدا بزنه وسط صبح گاه پشت بلند گو. آدمی؟"
گفتم : "ولـی گـفـت اعظم پناه هــــاااا..."
با کلاه زد تو سرم و گفت : "خاک تو سر آش خورت کنند، امیر گفت عرضم تمام..."
صبحگاه اون هفته کوفتم شد. از اون روز هر وقت امیر سخنرانی میکنه منتظرم آخرش منو صدا بزنه...
سلام بر دوست عزیز
برای وبلاگت به موسیقی نیاز داری؟؟؟؟
من میتونم کد موسیقی مورد نظرت بهت بدم
سفارشات همه رایگان هستش
پس منتظرتم
ااشکال نداره
salam pedram jan
kheyli bahal bod
hih....kolli khandidam...bahal bod...mer30;)