ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
خیلی وقته دوتا کار ناتمام دارم انجام بدم اما هی پشت گوش میندازم! امروز میخوام انجامشون بدم به حول و قوّه ی الهی :دی
1. کشیدن دندون عقل : (دندان عقل)
تا حالا یکی از دندون های عقلم رو کشیدم بهمن پارسال! اینهاش. این یعنی سه تای دیگش مونده. تکلیف بالایی سمت راست مشخصه. بنده خدا عین بچه ی آدم بیرون از لثه ست و راحت میشه کشیدش. نگرانیم مال اون دوتا پائینی هاست که تو لثه ست :دی امسال با پارسال زیاد فرقی نمیکنه. فقط پارسال بیمه ی بابام بودم، امسال بیمه ی خودم. حس خوبیه...
2. تمدید گواهی نامه :
خیلی وقته که گواهینامم فاسد شده و از تاریخ انقضاش گذشته. اما ک*ن گشاد اجازه نمیده برم تمدیدش کنم. یه بار دیگه هم گفتم، واقعاً باورش سخته. پنجشنبه 9 شهریور ماه سال 1385 گواهینامه ی یک سالم رو گرفتم، سه شنبه 10 مهر ماه سال 1386 هم گواهی نامه ی پنج سالم رو...
(همین الان با چند تا حساب سر انگشتی با مشورت مادر جان فهمیدم گواهی نامم رو مهر 91 باید تمدید کنم. منو باش رو حساب سال 85 فکر میکردم یه چند ماهی هم بی گواهینامه بودم :دی بیخیال! حالا خوبه دندون عقل نیاز به محاسبه نداره وگرنه... )
اینا تراوشات فکری شهاب سعیدی سر پُستِ که شب قبل از تلو تراویده و تِلومون (اردوگاه تلو) رو ساخت دیگه. ممکنه واسه شمایی که خواننده هستید جذابیتی نداشته باشه امّا واسه 108 نفری که تو گروهان ما بودند چرا. مینویسمش که در نسخ محفوظ بماند!
اسناد و فیلمای خوندن این دوتا شعر هم موجوده!... بـــــگـــَـــم؟ مـــیـــگــــــمـــــــا...
شعر اوّل
1390/11/08 شب قبل از تلو
ریتم --> بیا که بریم به مزار، ملا ممّد جان...
ما میریم به تلو با این اتوبوس با ستواندو استادی، ما شده ایم دوست (*2)
ما 522، میریم به تلو (*2)
ما 522 توی این تلو همه نمره ها رو ما، میکنیم درو (*2)
ما 522، میریم به تلو (*2)
فرمانده بیاتی، مرد با شرف همه ی تیرارو ما، میزنیم هدف (*2)
(چــیــه؟ چــرا ایــنــجــوری نــگاه میــکنــی؟ خ**ه مــالــی که شــاخ و دُم نــداره کــه!...)
ما 522، میریم به تلو (*2)
شعر دوّم
1390/11/08 شب قبل از تلو
ریتم --> عمله دسته دسته
تلو خمپاره داره.
تلو فرمانده داره.
تلو با برف و سرما،
همش خاطره دارهِ...
دیگه نمیایم، دیگه نمیایم، دیگه نمیایم به تلو (*2)
به دنبالم آوردم نفت و کبریـــت، ولی فایده نداره
آوردم 4تا جوراب و دوتا کـــُــــت، ولی فایده نداره
تلو خاطره داره.
تلو گرما نداره.
تلو با همه خوبیش،
سرت کلا میذارهِ...
دیگه نمیایم، دیگه نمیایم، دیگه نمیایم به تلو (*2)
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
خدایا، تاوان کدوم اشتباه و گناهم رو دارم پس میدم که این بلا رو به سر من آوردی آخه؟ خدا جون، یک عمر با آبرو و شرف زندگی کردم، حالا هر کی ازم میپرسه کجا افتادی باید سرم رو بندازم پائین و دستم رو بگیرم جلوی صورتم یواش بگم :
" شهرضا "
بدبختی ارتش هم که چرا نداره دیگه. لابُد هرچی فرمانده گفت باید بگم چشم!!!
بنام خدا
از : مرکز آموزش 01 شهدای وظیفه نزاجا - آموزشی
به : گروه 22 توپخانه آج - اصفهان - شهرضا
موضوع : ستوانسوم وظیفه پدرام اعظم پناه فرزند : امان اله
رسته : رایانه کد : 33120 (نرم افزار کامپیوتر)
یاد شده آموزش دوره 65 لیسانس و فوق لیسانس را به پایان رسانده است و به وی ابلاغ شده است خود را جهت ادامه خدمت به آن یگان معرفی نماید.
تاریخ معرفی : 1390/12/10
فرمانده مرکز آموزش 01 شهدای وظیفه نزاجا - سرهنگ ستاد محّمدرضا فولادی