ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
( سه شنبه ساعت ٢:٣٧ بعد از ظهر یک روز نسبتاً آفتابى )
در حال حاظر نه آب هست نه برق! با گوشیم دارم مینویسم. مامانم میگه : "یه موقع بلا نازل نشده باشه؟" شکمم پر از سوسیس بندرى، چشمام سنگین... ( خدایا خدایى این حس رو از ما نگیر! الهى آمّین )
همه چیز ساکتِ. اونقدر ساکت که راحت صداى نفس کشیدن خودت رو هم میتونى بشنوى. جدیداً کوچمون یه طرفه شده و زیاد توش رفت و اومد نیست ( یه جورایى فقط اومد هست ). سالى یه بار صداى لاستیکهاى یه ماشین که از تو آب رد میشه این سکوت رو میشکنه ( بُزپشه ). آخه دیشب بارون اومده ( امشب باآرنج ) و چاله چوله هاى کوچه هنوز پر از آب بارونند.
چند تا خونه اونطرفتر هم، کارگران مشغول کارند ( ازینا که رو تابلو ها مینویسه ). صداى بیلى که رو آسفالت کشیده میشه تا از شن پر بشه هم خالى از سهم در سکوت شکنى نیست ( نه اون بیلى ).
یه صداى دیگه هم میاد؛ زوزه ى پیلوت بخارى! بهش عادت کنى کم کم دیگه نمیشنویش...
جون میده همین گوشیت رو هم خاموش کنى و بگیرى تخت بخوابى. ( میتونى هم نگیرى بخوابى ) چقدر به سر و صدا عادت کردیم و خودمون نمیدونیم. نه صداى فن لپ تاپ، نه صدای موتور یخچال، نه صدای تلوزیون، نه صدای لامپ! ( لامپ که صدا نداره، خودش خبر نداره ).
دارم خودمو آماده میکنم واسه روز های ساکت تر از این. روزایى که شاید تنها سکوت شکن، صداى نفس هاى خودم باشه...
فیلم ژاکتو که دیدی؟؟
تحمل یه ژاکت اونجوری و همچین سکوتی رو داری؟؟؟
عزیزم تو چرا از دری وری نوشتن خسته نمیشی؟؟؟
خیلی باحالی