ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
عجب پایه خنده ای داشتیم ما امشب با نوید تو صف بنزین..یه صف داشت از اینجا تا اون چراغ راهنما چشمک زنه که اون اتوبوسه الان ایستاد! صفش تقریباً اندازه صف شیر بود.شایدم دراز تر از صف شیر!
همه اعصابا خورد،هوا گرم،دود اگزوز ماشین ها هم روش،ساعت دوازده شب،همه لنگ 30 – 40 لیتر بنزین خالی!...
اما اگه میدونستم پایمال کردن حقوق دیگران بدون هیچ گونه توجهی به آنها میتونه اینقدر کار آدم رو راه بندازه هیچوقت دیگه تو صف نمی ایستادم.نمیدونید زدن تو صفی که همه یک ساعت، دو ساعت داخلش واسادند چه حالی میده. تازه اونم دوتایی.یه حس عجیبی به آدم دست میده.مثل وقتی که از پنجرای ماشین آشغال میریزی بیرون ، یا وقتی که چراغ قرمز رد میکنی! تو همین مایه ها...