ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نمیدونم چرا اومدی و چی شد که آروم و بی صدا به دلم نشستی . اصلا نفهمیدم چه جوری تونستی اونقدر بمونی تا برای خودت خونه ای به وسعت احساسم بنا کنی و الکی ، الکی موندگار بشی ، نمیدونم چرا ؟ اما یواش یواش به بودنت عادت کردم و خونه ی تو شد جزئی از وجودم ، دیگه شمردن تعداد گامهایت برام شده بود یه دلخوشی و اگه یه روز صدای قدمهات نمی اومد سرکنده و پریشون اونقدر این طرف و آن طرف می گشتم و تمام وجودم را گوش میکردم تا بلکه آوای آرام و محکم گامهایت را بشنوم ، یه جورایی صدای گامهات با صدای قلبم هماهنگ شده بود ، نه اصلا خودش شده بود اما ...
نمیدونم چرا یه دفعه بی صدا و ساکت توی بهت باور من کوله بار سفر بستی و رفتی و من آنقدر مبهوت لحظه ی رفتنت که نتوانستم جواب خداحافظی ات را بدهم. حالا خونه خالی و گامهای بی صدای تو ضربان قلبم را گرفته ، راستی نمیدونم چی شد که ... نمیدونم چرا اومدی و ...